آخرین فیلم «ویم وندرس» مدیتیشنی دو ساعته روی زندگیست. زندگی به معنای عریان و واقعیاش. زندگی ای که تحت تاثیر ارزشهای ساختگی اکثرا کاپیتالیستی قرار نگرفته و تمامش، از اولین پرتو نور لحظهی طلوع، تا لرزش برگهای درختانش، تا گریه کردن با ترانهای از «نینا سیمون»، به درستی زیسته میشود. «وندرس» یادآور میشود که زندگی چیزهای زیادی برای قدردانی و تجربه دارد. که شاعرانگی و زیبایی حتا در زندگی روزمره یک نظافتچی توالت در توکیو هم یافت میشود و میتواند دو ساعت تمام چشمانمان را به خود بدوزد.
روزهای بینقص نشان میدهد که میتوان اروپایی بود و بدون فتیشیزه کردن ژاپن و فرهنگ شرقی، فیلم ژاپنی ساخت.
فیلم برشی کوتاه از زندگی«هیرایاما»، یک نظافتچی توالت در توکیو است. که به جای احساس حقارت به خاطر شغلش، از ساعات فراغتش لذت میبرد. موسیقی، ادبیات، عکاسی، معاشرت کوتاه با مردم کوچه و بازار و … . تا اینکه برخوردهایی کوتاه در طول فیلم به تدریج پرده از قسمتهایی از گذشتهی او برمیدارد.
از کارکتر اصلی فیلم، «هیرایاما»، با بازی «کوجی یاکوشو» (برنده نخل طلای کن)، سلیقه جلاخوردهی هنریاش را میشناسیم و علاقهاش به خوشیهای کوچک و جزئی زندگی. تنهایی و رضایتش از این تنهایی. از گذشته نامعلوم و مبهمش اما چیزی نمیدانیم جز اینکه خویشاوندانش از پیشه او احساس شرم میکنند و او به نوعی طرد شده است. طرد به خاطر عدم پذیرش یک سری اصول و قواعد ساختگی و بیاساس در مورد جایگاه شغلی و اجتماعی. کارکتری به ظاهر ساده و در عین حال از نظر احساسی پیچیده. در طول فیلم شاید خیلی کمتر از حد معمول برای نقش اول فیلم دیالوگ گفته باشد اما این ذرهای از عظمت و زیبایی نقشآفرینیاش کم نمیکند. به لبخندهای گاه و بیگاهش نگاه کنید. کدام دیالوگ میتواند جایگزینشان شود؟ به رضایت نشسته در چشمانش وقتی که به گلدانهایش آب میدهد و به اشکهایی که در سکانس پایانی فیلم میریزد. در یک کلمه استثناییست.
کار سخت و پرتلاش، صداقت، رضایت از زندگی ساده و بی آلایشش، و نبود ذرهای شرم از حرفهاش او را به یک قهرمان طبقه کارگر تبدیل میکند. این که او با چالشها و تعصبات عامه در مورد شغلش کنار آمده و چگونه خستگی کارش را با هنر از تن بیرون میکند. ادبیات و موسیقی برای او، بر خلاف اکثریت جامعه، فرار از واقعیت نیست. او واقعیت را پذیرفته است. او با «فاکنر» و «پتی اسمیت» و «لو رید»، واقعیت زندگی را در آغوش میکشد. او به درستی هیچ تضادی بین شغلش و هنر والا نمیبیند. و این به معنای رد شدن از تایید دیگران است و پذیرفتن اینکه زندگی من برای من است. او قهرمانیست که سهم خودش را در ستیز با ارزشهای بیپایه اجتماعی به خوبی ایفا میکند.
در پایان هر روز، رویاهایش را میبینیم که تم پرتکرارش لحظاتی از لرزش برگهاست. برگهایی که از آنها عکاسی میکند و در آرشیو خانگیاش نگاه میدارد. ثبت تجربه و لحظات زیسته. ادبیات و موسیقی ورودی، و عکاسی و رویا خروجی ذهن اوست. «وندرس» میگوید که هر کسی میتواند آرتیست باشد. که هنر ملک خصوصی یک قشر بهخصوص نیست.
روزهای خوش/بینقص تنه به تنهی «پاریس-تگزاس» میزند. همان معصومیت و سادگی و زیبایی را در قالب و فرم دیگری به نمایش میگذارد. با غم کمتر و راک کلاسیک بیشتر. صلح و ثبات و آرامش زندگی را و اینکه زندگی لزوما هیجانانگیز و رویایی نیست و هنوز هم زندگیست. اینکه هیچ شکل از زندگی ناکافی نیست. پا به سن گذاشتن کارگردان شاید در این نگاه بیتاثیر نباشد و صدالبته لمس محسوس فلسفه شرقی که در تار و پود فیلم نمایان است. در بدیهیات و لحظات فرّار زندگی پی زیبایی گشتن. نسخه سینمایی مستند «یوناس مکاس». کارکتر «هیرایاما» جایی در فیلم میگوید که دنیاهای بیشماری در این دنیا وجود دارد. این دیالوگ شاید هسته فیلم باشد. اینکه درک انسانها از معنای زندگی متفاوت و گوناگون است و هیچ دو نفری در یک واقعیت مشترک زندگی نمیکنند. پس تا جایی که درک تو از واقعیت به صلح و آرامش من لطمه نزند، من اخلاقا موظف به مدارا و قبول سبک زندگی تو هستم.