سم، از سری فیلمهای کوتاه «اندرسون»، با اقتباس از «رولد دال»، برای نتفلیکس و چهارمین فیلم این سریست. شاید ساده و سرراستترین از این چهار فیلم. هندوستان تحت استعمار. نقدی به نژادپرستی و دید پسااستعماری انگلیسی. غیر از درونمایه، فیلم تفاوتی با باقی عناوین این سری ندارد. همان روایت مستقیم و رو به دوربین. همان جزئیات و ریزبینی و همان ست تئاتری.
دوباره بازی هنرمندانه «دو پاتل» و «بن کینگزلی» و به خصوص «بندیکت کامبربچ». این بار اما چاشنی اصلی فیلم تعلیق است و هیجان ناشی از احتمال وجود خطر منتهی به پلات تویست.
وقتی ماری سمی راهش به بستر مردی انگلیسی، ساکن هند مستعمره میافتد، پزشکی هندی میکوشد تا از حادثه احتمالی جلوگیری کند.
در مرتبهبندی اجتماعی هند مستعمره که بریتانیاییها وضع کرده بودند خودشان در صدر بودند و هندی-بریتانیاییها بعد از آنها و در آخر هندیها. سم اینجا استعاره از تفکر خودبرتربینی انگلیسی و به معنای کلیتر غربیست. سمی که باعث اعتقادی تغییرناپذیر به امری غیرواقعی و غیرمنطقیست و تاریکترین جنبههای شخصیت انسان را آشکار میکند. انگلیسی خود را طرفی از ماجرا میدید که تمدن و مدرنیته را برای هندی به ارمغان آورده. از این رو در جایگاهی بالاتر از او قرار دارد و حق دارد وقتش را تلف کند، از خدمات او استفاده کند و نگذارد او حتی با لحنی دوستانه احتمال خطای او را مطرح کند. در صورتی که تنها دغدغهی پزشک، جان «هری پوپ» انگلیسیست.
در انتها مشخص میشود که ماری وجود ندارد. مار اینجا توجیه خیالی و بدبینانه اکت نژادپرستانه مرد انگلیسیست.
“هری چشم از او برنمیداشت و با اینکه صدایی ازش در نمیآمد، انگاری داشت سرش داد میزد”.
پزشک در انتهای فیلم، بعد از اینکه از نبود مار اطمینان حاصل میکنند، در جواب عذرخواهی «وود» میگوید: “تو نباید متاسف باشی”. در صورتی که در داستان «دال» او به وود جواب میدهد: “او («هری پوپ») تنها به یک تعطیلات نیاز دارد”. این تغییر به ظاهر جزئی نوعی رد مقصرپنداری فردی که مورد توهین نژادی قرار گرفته است. به ظاهر بدیهی اما نشان از لزوم تغییر تفکر عامه در مقصرپنداری فرد قربانی و تمرکز روی فرد نژادپرست. قابل تعمیم به سایر ستمهای روا داشته به قربانیان.
جهان «سم» از جهان همیشگی «اندرسون» از این لحاظ متفاوت است که به جای به اصطلاح “رنگ و رنگینکمان و اسب تکشاخ”، روی وجوه منفی کردار انسانی و ترس و تبعیض متمرکز است. نمایشی کوتاه و پرمغز از تعصبات نژادی در بستری از تعلیق و هیجان. مهمترین نقطه قوت و وجه تمایز اصلی فیلم با دو فیلم قبلی بررسی شده، بازی (و البته روایت) «پاتل»، «کامبربچ» و «کینگزلی» است که به بالا بردن سطح هیجان فیلم کمک میکند و بازیگرها دیگر تنها نقاشیهای توی کتاب «دال» نیستند.
«دال» در «هنری شوگر» حرص و طمع انسان را به واژه ترجمه کرد و همچنین قابلیت تغییر و تحول اخلاقی او را. در «قو»، خشونت و سنگدلی او و در مقابل ذات سلطهناپذیرش را. در «سم» نیز بیگانهستیزی و خودبرتربینی انسان را نشان میدهد و متقابلا مدارا و اخلاقمداری او را جدا از رفتار بدی که میبیند و ظلمی که متحمل میشود. نمونهی بارز داستان اخلاقی خوب. بدون صدور حکم عینی در مورد انسان و با تلاش برای در نظر داشتن بیشترین جوانب ممکن. مضمون جهانشمول، کارکترهای باورپذیر و بازیهای گیرا، که به بیننده کمک میکنند تا معضل اخلاقی فیلم و تجربه زیسته خودش را به هم مرتبط کند. رویکرد غیر باینری به مسئله اخلاقیات انسانی و پیچیدگی ساختاری. در انتها یک داستان اخلاقی خوب باید خواننده یا بیننده را به فکر نقادانه دوباره به ارزشها و خطوط قرمز اخلاقیاش دعوت کند که «سم» این کار را میکند.